عاشقانه های من و تو
❤❤ しѺ√乇 ❤❤
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانیترین بوسهها را به شرمی چنان مبدل میکند
که جاندار غارنشین از آن سود میجوید
تا به صورت انسان درآید.
و گونههایت
با دو شیار مورّب ،
که غرور تو را هدایت میکنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کردهام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم ،
و بکارتی سربلند را
از روسبیخانههای داد و ستد
سربهمُهر بازآوردهام
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست که من به زندگی نشستم !
و چشمانت راز آتش است
و عشقت پیروزی آدمیست
هنگامی که به جنگ تقدیر میشتابد
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
و گریز از شهر
که با هزار انگشت
به وقاحت پاکی آسمان را متهم میکند کوه با نخستین سنگ ها آغاز میشود و انسان با نخستین درد در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد ــ من با نخستین نگاه تو آغاز شدم توفانها در رقص عظیم تو به شکوهمندی نی لبکی مینوازند ، و ترانه ی رگهایت آفتابِ همیشه را طالع میکند بگذار چنان از خواب برآیم که کوچههای شهر حضور مرا دریابند دستانت آشتی ست و دوستانی که یاری میدهند تا دشمنی از یاد برده شود. پیشانیات آینهیی بلند است تابناک و بلند ، که خواهران هفتگانه در آن مینگرند تا به زیبایی خویش دست یابند. دو پرنده ی بیطاقت در سینهات آواز میخوانند. تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید تا عطش آب ها را گواراتر کند ؟ تا در آیینه پدیدار آیی عمری دراز در آن نگریستم من برکه ها و دریا ها را گریستم ای پریوارِ در قالب آدمی که پیکرت جز در خُلوارهی ناراستی نمیسوزد ! ــ حضورت بهشتی ست که گریز از جهنم را توجیه میکند ، دریایی که مرا در خود غرق میکند تا از همه گناهان و دروغ شسته شوم و سپیدهدم با دستهایت بیدار میشود
نظرات شما عزیزان:
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه نويسندگان |
||
![]() |