عاشقانه های من و تو
❤❤ しѺ√乇 ❤❤
بیا و برای این دوست داشتن ات
فکری بکن!
جا نمی شود در من ...
![]() زخمی كهنه ام!
از بهار تقویم میماند
از من
استخوانهایی که
تو را دوست داشتند...
![]() بانو! آن پیرهن قــرمــز پولک دارت را بپوش
و مثل یک ماهی
به آغوش من بیا
من هنوز دریا دریا
تو را دوست دارم ...
![]() چو گلدان خالی لبِ پنجره پر از خاطراتِ ترک خورده ایم
![]() عجب منبری دارد این پاییز... همین که از منبر بالا میرود
رنگ از رخ تمام درختان میپرد
.
"ب"ِ باد که روی لب هایش مینشیند؛
تمام درختان به گریه میافتند
.
و برگ ریزان
آغازیدن میگیرد
![]() بادی که وزید همه چیز را برد
جز یاد تو را
که گردگیری کرد!
![]() مرا باد
با برگهايم می چرخانَد
كولی وار
دور زمين می گردانَد و می گردانَد...
حیران و رها؛
سرگردان و آواره؛
من!
![]() یک وقت اگر
می خواهم
ترانـۀ باد برای قاصدک هم
شعر بی وزنی است
![]() دیشب که باران آمد، میخواستم سراغت را بگیرم اما خوب میدانستم باز هم که پیدایت کنم،
عادت ...!
نه! هرگز شب را باور نكردم،
چراكه در فراسوی دهليزش
به اميدِ دريچه ای دل بسته بودم...
![]() زندگی ام … درخت خشکیده ای
میان کوهستانی بهار زده…
درخت را باور کنم یا بهار را؟
![]() خودم را دوست دارم از روزی که دریافته ام
جز خودم کسی را ندارم
که دلداریم بدهد
برایم آواز بخواند
و با همۀ بدیهایم
ترکم نکند.. .
از وقتی خودم را دوست دارم
دیگر تنها نیستم !
![]() خدایــــــــــا دلم مرهمی می خواهد از جنس ِ خـــــــــــــــودت ...
بخشنــــــــــده ...
بی منّــــــــــت .... ![]() اگر عشق
آخرین عبادت ما نیست پس آمده ایم اینجا برای کدام درد بی شفا شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟!!! ![]() عاقبت یک روز با طرزِ عجیب و تازهای
میکُشم خود را و سرفصلِ خبرها میشوم
![]() چای دم کن...
خسته ام از تلخی نسکافه ها
چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است
![]()
این روزها که کشتن هابیل ساده است من در کنار اینهمه قابیل خسته ام
میریزیم؛ ریز
ریز
ریز
چون برف،
که هرگز هیچکس ندانست،
تکههای خودکشی یک ابر است
![]() دست هایم را رو به خودت گرفته ام
رو به آسمانت
با برف یا باران
فرقی نمیکند
تنها؛
کمی بیشتر،
بر من ببار...
![]() دوستم داشته باش از رفتن بمان
دستت را به من بده
که در امتداد دستانت
بندری است برای آرامش
![]() من هيچكس را آنسوي ديوارها نداشته باشم شايد اما
در اين غروب كسالتبار
هيچچيز به اندازهي تلفني از زندان
خوشحالم نميكند
و مردي كه اعتراف كند
گاهي
به جاي آزادي
به من ميانديشد .
![]() گاهی پرستیدن عبادت نیست با اینکه سر رو مهر میزاری
گاهی برای دیدن عشقت
باید سر از رو مهر برداری
![]() سراب رد پای تو کجای جاده پیدا شد؟! کجا دستاتو گم کردم که پایان من اینجا شد؟!
کجای قصه خوابیدی که من تو گریه بیدارم؟!
که هر شب هُرمِ دستاتو به آغوشم بدهکارم
تو با دلتنگیای من، تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری، تظاهر می کنم هستی
![]() تو آهنگ سکوت تو، به دنبال یه تسکینم
صدایی تو جهانم نیست، فقط تصویر می بینم
یه حسی از تو در من هست که می دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب، درا رو باز میذارم
تو با دلتنگیای من، تو با این جاده همدستی
تظاهر کن ازم دوری تظاهر می کنم هستی
از پس پرده نگاه کن، مثل شطرنج زمونه هرکسی مثل یه مهره، توی این بازی میمونه
یکی مثل ما پیاده، یکی صد ساله سواره
یه نفر خونه به دوش ه، یکی دوتا قلعه داره
یه طرف همه سیاهو، یه طرف همه سفیدن
رو به روی هم یه عمر ه، ما رو دارن بازی میدن
اونا که اول بازی توی خونۀ تو و من
پیش پای اسب دشمن، اون همه سرباز رو چیدن
ببین امروزم تو بازی، میون شاه وُ وزیرن
هنوزم بدون حرکت، پشت ما سنگر میگیرن
تاج و تخت شاه دیروز، در قلعشون نمیشه
به خیالشون که این تاج، سرشونه تا همیشه
یادشون رفته که اون شاه، که به صد مهره نمیباخت
تاج وُ از سرش تو میدون، لشکر پیاده انداخت
اونکه مارو بازی میده، اونیکه مهره رو چیده
اونکه نه شاه نه سرباز، نه سیاهه، نه سفیده
از پس پرده نگاه کن
مریز دانه که ما خود
اسیر دام توایم
ز صید طایر بی بال و پر
چه می خواهی؟
![]() نـیمشب، از طالع خنـدانِ من صبـح برآمد ز گریبـان مـن
رحمت شه درد مرا چاره کرد
زنده ام از لطف دگربـاره کرد
بـاده باقـى بـه سبـو یـافتم
و ایـن همه از دولت او یافتم
![]() همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفان زا بود دریای دل
![]() آنقدر نیامدی که از چهرهام بهار
برگ به برگ ریخت
پاییز شدم .
دیگر نیا
آشفته میشود خوابهای رنگیام ...
پاییز آمده است پشتِ پنجره
بیا برویم کمی قدم بزنیم.
نگران نباش
دوباره بازمیگردانمت
به قاب عکس ..
![]() ماه شدهام راهنمای مسافران.
و چه غمانگیز است حکایتِ مسافری که
پایانِ راه
ماه میشود!
![]() زنانی را میشناسم من که شرافتمندانه دست به دست شدهاند
در میان جلادان
و خواب تجاوز در ذهنشان
فریادکشیست ابدی...
![]() تو مهربان من بیا کنار پنجره و پیش از آنکه قد نیمه تیرسان من کمان شود
بهار را به من نشان بده
بگو که سرو سرفراز ما دوباره در چمن چمان شود.
به چهره ها و راهها چنان نگاه میکنم که کور میشوم
چه مدتی است دلربا ندیده ام تو را؟
تو مهربان من بیا کنار پنجره
هلال ابروان خویش را
فراز بدر چهره ات برابرم نشان
که خشکسال شعر من شکفته چون جنان شود
رجوع خواهم کرد به سنگ های تنور
به آفتاب که از عمق می کند دعوت
به آسمان که از آن باژگونه می بارد
ستاره هایی از اخگران توفانی
به عمق خویش، در آن آفتاب تنهایی
رجوع خواهم کرد
دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد
دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد
دعا کنید که عاشق تمام خواهد شد
![]() چون مترسك به زیر پیرهنم قامتی از حصیر، پوشالی!
مانده ام در سكوت و تنهایی
روی جالیز زرد، تو خالی...
![]() دست هایم به قامتم زنجیر،
قدمم روی خاك خسته اسیر
روزهایی تكیده و باريك،
با غروبی كه می رسد دلگیر
تو نیستی اما من برایت چای میریزم...
![]() ...
چه فرق میكند؟
باشی یا نباشی
من با تو زندگی میكنم!
دستهايم را قلم ميكنم و قلمم را از دست نميگذارم،؛ چشم هايم را كور ميكنم،
گوش هايم را كر ميكنم،
پاهايم را ميشكنم،
انگشتانم را بندبند ميبرم،
سينه ام را میشكافم،
قلبم را ميكشم،
حتي زبانم را ميبرم و لبم را ميدوزم...
اما قلمم را به بيگانه نميدهم.
![]()
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه نويسندگان |
||
![]() |