چتر شکسته
میخواهم همگام با سایه تنهایم در خیال بارانی ام قدم بزنم و
چتر شکسته بغضم را بگشایم
می خواهم شاعر لحظه های تارم باشم و غزل غزل گریه کنم
...
میخواهم در کنار دریای دلواپسی انتظار،
در انتهای جاده غربت بنشینم
و نگاهم را به روزی بدوزم که همه تلخیها و ناباورانه ها از دیارم کوچ کنند
میخواهم آنقدر اشک بریزم تا که ابرها نزد چشمم خجل شوند
دلتنگی من وقتی به پایان میرسد که انتظار سرآید
و اتاقم از عطر حضور او لبریز شود
من هنوز هم منتظر آمدنت در روز با خورشید مینشینم
و آنگاه که خورشید غروب کند،
باز هم در شب و دست در دست ستاره ها
تا صبح هجی میکنم واژه انتظار را....!
تا تو برگردی...

نظرات شما عزیزان: